ما می توانیم ، کافیست بخواهیم

آنچه ما آن را غم می نا میم، همان مرگ امید در دل هایمان است

ما می توانیم ، کافیست بخواهیم

آنچه ما آن را غم می نا میم، همان مرگ امید در دل هایمان است

جنسیت کامپوتر

*استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح می داد که پرسید :*
 
**کامپیوتر مذکر است یا مونث؟*

*همه دانشجویان دختر جنس رایانه را به دلایل زیر مرد اعلام کردند:*

-وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستم.
-با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند.
-قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند.
-همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد
بهتری از آن نصیبتان می شد.


روت فلاورز پیرزنی است که دست به کاری زده است که کمتر کسی آن را انجام می‌دهد. این زن 69ساله به عنوان پیرترین دی‌جی جهان شناخته می‌شود.

او که هم اکنون لقب «مادر راک» را دارا می‌باشد کارهای جالبی انجام می‌دهد. او لباس‌های ورزشی و اسپرت به تن می‌کند و همواره خود را همراه مد روز پیش می‌برد.

روت ملیتی انگلیسی دارد اما هم اکنون در کلوب‌های فرانسه توانسته طرفداران زیاد بدست آورد.
ماجرای دی.جی شدن این خانم به جشن تولد نوه‌اش مربوط می‌شود. 4سال پیش یعنی زمانی که او 65سال داشت به جشن تولد نوه‌اش در یک کلوب شبانه در لندن برگزار شد رفت و در آنجا به موسیقی علاقمند شد. او با نوه‌اش صحبت کرد و گفت که می‌خواهد به یک دی.جی تبدیل شود.

او می‌گوید مدتی طول کشید تا نوه‌اش را متقاعد کند اما سرانجام اصول اولیه موسیقی را آموخت و هم اکنون به یک دی.جی حرفه‌ای تبدیل شده است. او می‌خواهد در یک خانه سالمندان کنسرتی را برگزار کند!!

تفاوت مرد و زن

مرد از راه می رسه
ناراحت و عبوس
زن : چی شده ؟
مرد: هیچی و در دل از خدا می خواد که زنش بی خیال شه و بره پی کارش
زن حرف مرد رو باور نمی کنه : یه چیزیت هست.بگو!
مرد برای اینکه اثبات کنه راست می گه لبخند می زنه
زن اما "می فهمه" مرد دروغ میگه : راستشو بگو یه چیزیت هست
تلفن زنگ می زنه
دوست زن پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر. از صبح قرارشو گذاشتن
(مرد در دلش خدا خدا می کنه که زن زودتر بره)
زن خطاب به دوستش : متاسفم عزیزم . جدا متاسفم که بدقولی می کنم.شوهرم ناراحته و نمی تونم تنهاش بذارم
مرد داغون می شه
"می خواست تنها باشه"
...............................................................................
مرد از راه می رسه
زن ناراحت و عبوسه
مرد : چی شده ؟
زن : هیچی و در دل از خدا می خواد که شوهرش برای فهمیدن مساله اصرار کنه و نازشو بکشه
مرد حرف زن رو باور می کنه و می ره پی کارش
زن برای اینکه اثبات کنه دروغ می گه دو قطره اشک می ریزه
مرد اما باز هم "نمی فهمه"زن دروغ میگه
تلفن زنگ می زنه
دوست مرد پشت خطه
ازش می خواد حاضر شه تا با هم برن استخر . از صبح قرارشو گذاشتن
زن در دلش خدا خدا می کنه که مرد نره
مرد خطاب به دوستش: الان راه می افتم
زن داغون می شه
"نمی خواست تنها باشه

فقر واقعی

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی


فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛



فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که ۶ بار مکه رفته باشی و هنوز تخت جمشید و نقش رستم و جاهای دیگه رو ندیده باشی.

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه

تو همانی که می اندیشی

کوه بلندی بود که لانه عقابی با چهار تخم، بر بلندای آن قرار داشت. یک روز زلزله ای کوه را به لرزه در آورد و باعث شد که یکی از تخم ها از دامنه کوه به پایین بلغزد. بر حسب اتفاق آن تخم به مزرعه ای رسید که پر از مرغ و خروس بود .مرغ و خروس ها می دانستند که باید از این تخم مراقبت کنند و بالاخره هم مرغ پیری داوطلب شد تا روی آن بنشیند و آن را گرم نگهدارد تا جوجه به دنیا بیاید. یک روز تخم شکست و جوجه عقاب از آن بیرون آمد.جوجه عقاب مانند سایر جوجه ها پرورش یافت و طولی نکشید که جوجه عقاب باور کرد که چیزی جز یک جوجه خروس نیست. او زندگی و خانواده اش را دوست داشت اما چیزی از درون او فریاد می زد که تو بیش از این هستی. تا این که یک روز که داشت در مزرعه بازی می کرد متوجه چند عقاب شد که در آسمان اوج می گرفتند و پرواز می کردند. عقاب آهی کشید و گفت: ای کاش من هم می توانستم مانند آنها پرواز کنم. مرغ و خروس ها شروع کردند به خندیدن و گفتند: تو خروسی و یک خروس هرگز نمی تواند بپرد. اما عقاب همچنان به خانواده واقعی اش که در آسمان پرواز می کردند خیره شده بود و در آرزوی پرواز به سر می برد.اما هر موقع که عقاب از رویایش سخن می گفت به او می گفتند که رویای تو به حقیقت نمی پیوندد و عقاب هم کم کم باور کرد.بعد از مدتی او دیگر به پرواز فکر نکرد و مانند یک خروس به زندگی ادامه داد و بعد از سالها زندگی خروسی، از دنیا رفت. تو همانی که می اندیشی، هرگاه به این اندیشیدی که تو یک عقابی به دنبال رویا هایت برو و به یاوه های مرغ و خروسهای اطرافت فکر نکن

سهم منو بده!!!!!!

دکتر وین والتر دایر (Wayne Walter Dyer) در ۱۰ می ۱۹۴۰ در شهر دیترویت از توابع ایالت میشیگان در ایالات متحده امریکا در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمد.

او یک نویسنده و سخنران است. یک عنوان از کتاب های او بنام "قلمرو اشتباهات شما" در سال ۱۹۷۶ در حدود ۳۰ میلیون نسخه فروخت و جزء یکی از بالاترین رکوردار فروش کتاب‌ها در تاریخ شد. دایر در سال ۱۹۸۷ به عنوان بهترین سخنران ایالات متحده شناخته شد.

دایر هم اکنون در مائوی، هاوایی زندگی می‌کند. در اینجا گزیده هایی از افکار، تحلیل ها و پندهای آموزنده اش را نسبت به آنچه که ما آنرا زندگی می نامیم، مرور می کنیم.

دنیا مانند پژواک اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..."
دنیا مانند پژواکی که از کوه برمی گردد،
به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در کشمکش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.
اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایت انجام دهم؟..."
دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟ چه ؟ ..."
هر کس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به کسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خواهد دید،
چرا که هرکس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.
به هر کاری که دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.
درستکارترین مردم جهان بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.
تنها راه تغییر عادتها، تکرار رفتارهای تازه است برای آغاز هر تحول در خود،ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه کن کنید.
از مهم ترین کارهایی که به عنوان یک آدم بزرگ می توانید انجام دهید،اینست که گهگاه به شادمانی دوران کودکی برگردید.
اگر مختارید که بین حق به جانب بودن و مهربانی یکی را انتخاب کنید،مهربانی را انتخاب کنید.
انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان،
یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده.
به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید احساس محبت نمایید
هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید. عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.

به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم.
بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم.
در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم،بلکه با اعمالم سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند، از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه،خویشتن را از آرامش و صفای باطن محروم می کنند.
اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،پس وقتی کار نمی‌کنید فاقد شخصیت هستید.
دروغ انفجاری مهلک است در اعتماد به نفس تو و آینده ای که برای خود خواهی ساخت.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

روبان آبی

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. 
آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود:
« من آدم تاثیرگذارى هستم.» 

سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى ...

به ادامه مطلب مراجعه فرمایید

ادامه مطلب ...

زندگی یعنی دوست داشتن زندگی

سه دوست در یک اتومبیل به مسافرت رفته بودند و متاسفانه یک تصادف مرگبار باعث شد که هر سه در جا کشته شوند یک لحظه بعد روح هر سه دم دروازه بهشت بود و فرشته نگهبان بهشت داشت آماده می شد که آنها را به بهشت راه دهد...فرشته گفت:یک سوال!!! ؟؟؟

_ الان که هر سه تا دارین وارد بهشت می شین اونجا روی زمین بدن هاتون روی برانکارد در حال تشییع شدن بسوی قبرستان است و خانواده ها و دوستان در حال عزاداری در غم از دست دادن شما هستند دوست دارین وقتی دارن از کنار جنازه راه می رن در مورد شما چی بگن؟ 
اولی گفت : دوست دارم پشت سرم بگن که من جز بهترین پزشکان زمان خود بودم و مرد بسیار خوب و عزیزی برای خانواده ام
دومی گفت : دوست دارم پشت سرم بگن که من جز بهترین معلم های زمان خود بودم و توانسته ام اثر بسیار بزرگی روی آدمهای نسل بعد از خودم بگذارم
سومی گفت : دوست دارم بگن :
نگاه کن داره تکون می خوره مثل اینکه زنده است...

لقمان

حکایت می کنند که « لقمان حکیم » ئجایی مهمان
شد. صاحب خانه خربزه ای آورد. « لقمان » اولین
قاچ خربزه را برداشت و با اشتها خورد و از شیرینی
آن بسیار تعریف کرد. آن گاه خود دست به کار شد و
مرتب خربزه را قاچ کرد و خورد و از شیرنی آن تعریف
نمود. « لقمان » تمام خربزه را خورد و چیزی برای
صاحب خانه و مهمان دیگری که همراه خود به آن جا
برده بود ، باقی نگذاشت! هنگامی که از آن خانه بیرون
آمدند ، « دوست » لقمان از او پرسید: « لقمان ! این چه
کار بی ادبانه ای بود که کردی؟! تمام خربزه را خوردی
و برای من و صاحب خانه چیزی نگذاشتی! »« لقمان »
توضیح داد که آن خربزه ، بی نهایت تلخ بوده و او
ترسیدهکه اگر صاحب خانه بفهمد خربزه تلخ است ،
به دنبال چیزدیگری برای پذیرایی بگردد و امکان
تهیه ی چیز دیگری برایش نباشد و خجالت زده شود:
« بنابراین تمام خربزه را به تنهایی خوردم تا او متوجه
تلخ بودن ِ آن نشود.» « لقمان » برای آن صاحب خانه
« نقش بازی کرده بود.»

نقش بازی کردن در زندگی

هیچ کس نمی تواند یک حکم کلی صادر کند که برای همه ی
اشخاص در تمام زمان ها و مکان ها و شرایط ، درست باشد. جایی
در زندگی باید نقش بازی کنیم و جایی در زندگی لازم است
نقش ها را فرو بریزیم.

در قرآن آمده است که حضرت ابراهیم (ع) وارد قبیله ای
شد که اهالی آن ستاره پرست بودند.حضرت ابراهیم (ع)
در ستاره پرستی با آنان همراه شد تا هنگامی که
شب های مهتابی فرا رسیدند و ستاره ها محو شدند.
آن وقت ، حضرت ابراهیم (ع) با اظهار این که خدایی
که غروب کند شایسته ی پرستش نیست ، شروع به
پرستش ماه نمود. هنگامی که خورشید طلوع کرد و ماه
را محو نمود ، حضرت ابراهیم (ع) با همان استدلال ، از
پرستش ماه امتناع کرد و به پرستش ِ خورشید روی آورد
تا این که غروب شد و این بار نیز حضرت ابراهیم (ع)
پرستش خورشید را رها کرد و با گفتن این عبارت که
« من به دنبال خداوندی هستم که غروب نکند.» به
اهالی آن قبیله ، درس ِ مورد نظرش را آموخت حضرت
ابراهیم (ع) برای موثر بودن ردسی که در پیِ آموزش آن
بود ، چند شب و روز « نقش بازی کرد».

خداوندا به دادمان برس

سهراب سپهریِ » می گوید: « عشق ، صدای فاصله هاست...»
به عقیده ی او برای عاشق ماندن و عاشق شدن باید « فاصله ای »
را حفظ کرد. « جبارن خلیل جبران »نیز با کلمات ِ دیگری بر همین
عقیده صحه می گذارد. از آن سو « گاندی» می گوید: برای پیروزی
بر دشمن ، باید او را شناخت ، باید او را فهمید ، باید به او نزدیک
شد ، باید بر تعصب ، بدگمانی ، تشویش و پیش داوری و نفرت غلبه کرد و از نگاه ِ دشمن به ماجرا نگریست! دنیای عجیبی است نازنین : باید از معشوق فاصله گرفت و باید به دشمن نزدیک شد! « انسان بودن» تجربه ی دشواری است ، خدایا به دادمان برس!

اگه نمیتونی، کپی نکن

از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت: "آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!"
ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت! استاد وقتی تعجب آنان را دید، پس از کمی مکث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود!"
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...

تقریبا یک هفته از آن قضیه گذشت تا این که یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد. آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه سرش شلوغ بود.
او خواست که خودی نشان داده و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه، محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صدای بلند گفت: "آری، من بهترین سالهای زندگی خود را در آغوش زنی گذرانده ام که همسرم نبود!"
همان طور که انتظار می رفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت به سر می برد. مدیر که وقت را مناسب دید،‌ خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چیزی به خاطرش نیامد و هر چه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه به ناچار گفت: "راستش دوستان، هر چه فکر می کنم، نمی تونم به خاطر بیارم آن خانم که بود!"

نتیجه اخلاقی: 
Don't Copy If You Can't Paste

اگه نمیتونی، کپی نکن

از خدا خواستن عزت است

هیچگاه عشق را با محبت، دلسوزی، ترحم و دوست داشتن یکی ندان
چون همه اینها اجزاء کوچکتر عشق هستند نه خود عشق.

همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به او توکل کن
آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی، کارها به خوبی پیش می روند.

از خدا خواستن عزت است
اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است.

از خلق خدا خواستن خفت است
اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.

هر چه می خواهی از خدا بخواه و در نظر داشته باش که برای او غیر ممکن وجود ندارد
و تمام غیر ممکن ها فقط برای کسانیست که
از ایمــان دل بریده اند و امیــد را به دل راه نمی دهند

چشم و زبان

چشم و زبان، دو سلاح بزرگ در نزد تو هستند
چگونه از آنها استفاده میکنی؟ مانند تیری زهرآلود یا آفتابی جهانتاب، زندگی گیر یا زندگی بخش؟

تعریف جهان سوم از قول دکتر حسابی!

از قول ایشان (دکتر حسابی) نقل شده است : روزی در آخر ساعت درس، یکی از دانشجویانم که دانشجوی دوره دکترا و اهل نروژ بود از من پرسید : استاد! شما که از جهان سوم می آیید، جهان سوم کجاست؟
فقط چند دقیقه به آخر کلاس مانده بود.
من در جواب مطلبی را فی البداهه گفتم که روز به روز بیشتر به آن اعتقاد پیدا می کنم.
به آن دانشجو گفتم جهان سوم جایی است که:

هر کس بخواهد مملکتش را آباد کند، خانه اش خراب می شود
و هر کس که بخواهد خانه اش آباد باشد، باید در تخریب مملکتش بکوشد!

ثروت کوروش

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود بر نمی داری و همه را به سربازانت می بخشی. کورش گفت اگر غنیمت های جنگی را نمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟ گزروس عددی را با معیار آن زمان گفت. کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوششان رسانید.مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند ، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.کورش رو به کزروس کرد و گفت ، ثروت من اینجاست.اگر آنها را پیش خود نگه داشته بودم ، همیشه باید نگران آنها بودم . زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره اند مثل این می ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

شناخت بدترین انسانها

وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ‏
هرگاه به آنان (منافقان) گفته شود در زمین فساد نکنید، مى‏گویند: همانا ما اصلاحگریم.


شناخت بدترین انسانها

دشمن ترین آفریده ها، نزد خدا دو نفرند: مردى که خدا او را به حال خود گذاشته، و از راه راست دور افتاده است، دل او شیفته بدعت، و مردم را گمراه کرده، به فتنه انگیزى مى کشاند، و راه رستگارى گذشتگان را گم کرده، و طرفداران خود و آیندگان را گمراه ساخته است، بار گناه دیگران را بر دوش کشیده، و گرفتار زشتیهاى خود نیز مى باشد.

و مردى که مجهولاتى به هم بافته، و در میان انسانهاى نادان امت، جایگاهى پیدا کرده است. در تاریکیهاى فتنه فرو رفته، و از مشاهده صلح و صفا کور است، آدم نماها او را عالم نامیدند که نیست، چیزى را بسیار جمع آورى مى کند که اندک آن به از بسیار است، تا آنکه از آب گندیده سیراب شود، و دانش و اطلاعات بیهوده فراهم آورد.

یک داستان یک درس بزرگ

Once upon a time there was a bunch of tiny frogs..... Who arranged a running competition.
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با 
هم مسابقه ی دو بدند . 
The goal was to reach the top of a very high tower.
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود . 
A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants . ... 
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ... 
The race began .... 
و مسابقه شروع شد .... 
Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower .
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .. 
You heard statements such as:
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید : 
'Oh, WAY too difficult!!'
' اوه,عجب کار مشکلی !!' 
'They will NEVER make it to the top .'
'اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
.' 
or:
یا : 
'Not a chance that they will succeed.. The tower is too high!'
'هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !' 
The tiny frogs began collapsing. One by one....
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ... 
Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ... 
The crowd continued to yell, 'It is too difficult!!! No one will make it!'
جمعیت هنوز ادامه می داد,'خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !'
More tiny frogs got tired and gave up....
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف
... 
But ONE continued higher and higher and higher....
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر .... 
This one wouldn't give up!
این یکی نمی خواست منصرف بشه ! 
At the end everyone else had given up climbing the 
tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه 
کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید ! 
THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to 
know how this one frog managed to do it?
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو 
انجام داده؟ 
A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟ 
It turned out ....
و مشخص شد که ... 
That the winner was DEAF!!!!
برنده ی مسابقه کر بوده !!!
The wisdom of this story is:
Never listen to other people's tendencies to be negative or pessimistic. ... because they take your
most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in 
your heart ! 
Always think of the power words have .
Because everything you hear and read will affect your actions!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :
هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون 
اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !
همیشه به
قدرت کلمات فکر کنید .
چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره 
Therefore:
پس : 
ALWAYS be....
همیشه .... 
POSITIVE!
مثبت فکر کنید ! 
And above all:
و بالاتر از اون 
Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams !
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید 
رسید ! 
Always think:
و هیشه باور داشته باشید :
God and I can do this !
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

دوست آمد؛ای دشمن به فریادم برس

منظورم فرد خاصی نیست؛به جهت امری به بیمارستان رفته بودم در آنجا یکی از داش مشتی های جنوب شهر این جمله را طی یک حکایت برایم گفت.زمانی که با دنیای امروزمون مقایسه کردم متوجه شدم بیراه نمیگه

اگر چنین هستید ، صبر کنید ، ازدواج نکنید


1 - اگر در خانواده پدری و زندگی مجردی خود ، مسئولیت کاری را به عهده نمی گیرید یا در مسئولیت محوله تعلل می ورزید. ( تنبلی و بی مسئولیتی)
2 – اگر با پدر، مادر، برادر و خواهر خود (‌که به نظر شما غیر منطقی بوده یا اخلاق دلخواه شما را ندارند) ارتباط سازنده و راضی کننده ندارید و نتوانسته اید تعامل قابل قبولی ایجاد نمائید. (عدم تعامل و ارتباط اجتماعی صحیح با دیگران)
3 – اگر در زندگی ، مرتب شغل خود را عوض کرده اید، با دوستان زیادی به خاطر مشکلاتی قطع رابطه نموده اید، رشته تحصیلی خود را تغییر داده یا ترک تحصیل کرده اید، علائق خود را نیمه کاره رها کرده اید و ثبات فکری ، احساسی و رفتاری ندارید.( عدم ثبات فکری، احساسی و رفتاری)
4 – اگر تصور می کنید ؛ افکار ، احساس و رفتار همسرتان را در آینده به دلخواه خود تغییر می دهید. (خطای شناختی)
5 – اگر به دنبال همسر مناسبی هستید به نحوی که در زندگی مشترکتان در آینده با هیچ گونه مشکلی مواجه نشوید. (خطای شناختی)
6 – اگر در پی کسب لذت و علائق خود ، کارها و مسئولیت هایتان بر دوش دیگران قرار می گیرد. (اصالت لذت، و عدم مسئولیت پذیری)
7 – اگر فقط منطق و طرز نگرش خویش را قبول دارید و در برابر دیگران حالت دفاعی یا حالت تهاجمی می گیرید و قادر به درک افکار ، احساس و رفتار دیگران نیستید. (واکنش دفاعی و خود میان بینی)
8 – اگر نقاط ضعف و نقاط قوت خود را به صورت شفاف نمی بینید. (عدم خودآگاهی)
9 – اگر تا کنون با نظرات، انتقادات و پیشنهادات دیگران، تغییری در رفتار های شما ایجاد نشده است. (عدم مدیریت خود یا خود مدیریتی)
10 – اگر مسائل کاری شما مانع ارتباط دوستانه ، و ارتباط دوستان شما مانع ارتباط صمیمی در خانواده ( خانواده پدری) می شود یا مسائل و مشکلات شخصی شما در تمام حوزه های زندگیتان تاثیر می گذارد و در هم تنیده می گردد. (مشکل در تقسیم وظایف و تعارض نقش ها)
11 – اگر به هیچ وجه قادر به تغییر برنامه های از قبل طراحی شده خود نیستید( حتی اگر شرایط تغییر کند) و بسیار متعصب ، خشک و غیر قابل انعطاف هستید. (‌عدم انعطاف پذیری لازم)
12 – اگر قادر به درک احساسات ، رفتار و افکار خانواده ، دوستان و همکارانتان(که متفاوت از شما عمل می کنند)، نمی باشید. (عدم اگاهی اجتماعی)
13 – اگر بیشتر به جای گوش کردن ، صحبت می کنید و بیشتر از آنکه سعی کنید دیگران را بفهمید ، سعی دارید که دیگران شما را درک کنند. (عدم مدیریت رابطه)
14 – اگر بسیار هیجان طلب هستید و صرفاً ، هیجانات شما را به سویی می کشاند و قادر به تعویق انداختن خواسته هایتان نیستید. (خود یا اگو ضعیف ، هوش هیجانی پائین)
15 – اگر برای رفتار ، احساس و گفتار خود روش و برنامه ای ندارید و منفعلانه و واکنشی نسبت به دیگران عکس العمل نشان می دهید.( رفتار بی تعقل یا انعکاسی، مشکل در شیوه حل مسئله)
16 – اگر عادت دارید به جای حل مشکلات از آنها فرار کنید یا اجتناب بورزید یا واکنش شما به مسائل بی تفاوتی هست. (پاسخ اجتنابی به رویدادها)
17- اگر در آینه نگاه دیگران، شما فردی غرغرو ، سرزنش گر، وابسته، احساساتی، بدبین، گوشه گیر، پرخاشگر، دمدمی مزاج، خودخواه، گوشت تلخ، غمگین یا تکانشی ( کسی که یکباره بدون مقدمه و از روی احساس دست به عملی می زند و پیامدهای آن را نمی سنجد) به نظر می آئید. (اختلال شخصیت)
18 – اگر فکر می کنید، از میان چند میلیارد ساکنین کره زمین ، فقط و فقط یک شخص مناسب شماست و ارزش ازدواج دارد و در غیر این صورت زندگی شما بی معنا شده و باید بمیرید یا تا آخر عمر مجرد بمانید.( خطای شناختی ، عدم کنترل احساس ، هوش هیجانی ضعیف)
19 – اگر بدون اینکه خود را دقیقاً‌ ارزیابی کنید و بشناسید ،‌دنبال همسر مناسب می گردید. (‌عدم شناخت خود)
20 – اگر وضعیت فعلی اتان راضی کننده نیست و برای رهایی و فرار از موقعیت ، اقدام به ازدواج می کنید. (مشکل در شیوه حل مسئله)

عشق، هوس و تقدیر

سه چیز را از هم جدا کن:

عشق، هوس و تقدیر

چون اولی مقدس است و دومی شیطانی

اولی تو را به پاکی می برد و دومی به پلیدی

در دنیا فقط 3 نفر هستند که بدون هیچ چشمداشت و منتی و فقط به خاطر خودت خواسته هایت را برطرف میکنند، پدر و مادرت و نفر سومی که خودت پیدایش میکنی، مواظب باش که از دستش ندهی و بدان که تو هم برای او نفر سوم خواهی بود چرا که در ترسیم تقدیرت نیز نقش خواهد داشت.

آموختن را بکار ببند

آموختن را بکار ببند:

به چشمانت بیاموز که هر کسی ارزش نگاه ندارد
به دستانت بیاموز که هر گلی ارزش چیدن ندارد
به دلت بیاموز که هر عشقی ارزش پرورش ندارد

دنیا دو روز است

دنیا دو روز است:

یک روز با تو و یک روز علیه تو
روزی که با توست مغرور مشو

و روزی که علیه توست مایوس نشو
چرا که هر دو پایان پذیرند

انشای دانش‌آموز ابتدایی در مورد حیوانات

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم.بابایمان هم همینطور

ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم.بابایمان هم همینطور

بابایمان همیشه وقتی ‌با ما حرف می‌زند از نام حیوانات استفاده میکند.

مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟
و هر وقت ما پول میخواهیم می گوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟چند روز پیش وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان رفتیم خانه عمه زهرا اینا یک تاکسی داشت می زد به پیکان بابایمان .بابایمان گفت؛
مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته یابو، پیاده می‌شم همچین می‌زنمت که به خر بگی‌ زن دایی،
بعد مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم داری آخه خرس گنده؟ مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟که مثل خر کتک بخوری
فامیل های ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی‌ منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغ ها،شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آن ها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعد شوهر خاله مان همان وسط سرشان را برید
ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم وحالا فهمیدیم راست میگفت و عادت کردیم

در نتیجه ما فهمیدیم اگردر ایران بدنیا نیامده بودیم نمیدانستیم
که از نام حیوانات چگونه باید استفاده کنیم
 

پذیرایی در هواپیمای جمهوری اسلامی

~~~~~~~~~~~~~~~

ورود شما را به هواپیمای جمهوری اسلامی ایران خوشامد میگویم و برایتان سفر خوشی را آرزو میکنم.
برای رعایت نکات ایمنی ، همواره کمربند شلوار خودتان و بغل دستی تان را در تمام مدت پرواز بسته نگه دارید و از کشیدن سیگار و قلیان خود داری فرمایید.
اگر در هوای داخل کابین اختلالی پیش آمد،دود یا گاز غلیظ ویا آتش مهیب مشاهده نمودید بهیچوجه نگران نشوید فکر همه چیز را کرده ایم سربند مخصوصی از بالای سرتان به پایین می افتد که رویش نوشته: جانم فدای رهبر. فورا آنرا برداشته و بسیجی وار آنرا دور سر خود ببندید و یا حسین گویان از دربهای اضطراری یعنی دو درب در جلو ، دو درب درعقب و یک درب در وسط هواپیما به بیرون پرت شوید.
توجه داشته باشید که در همه حال رعایت حجاب اسلامی الزامیست حتی بعد از بیرون پریدن . برای مواقع اضطراری یک بسته کفن در زیر صندلی شما قرارداده شده که آنرا بیرون آورده و بعد از گفتن شهادتین و دعا برای سلامتی رهبر انقلاب بپوشید.
از کلیه مسافرین محترم و عاشقان شهادت خواهشمندم در طول پرواز تا لحظه مرگ از وسایل الکترونیکی مانند تلفن همراه و لب تاپ و چرتکه و ماشین حساب اکیدا خودداری کنید.
برایتان سفر آخرت دلپذیری را آرزو میکنم. خوشا به سعادت شما که این هواپیما را برای رسیدن به درجه شهادت وقرب بخدا انتخاب نموده اید.
در طول پرواز، با مراسم سینه زنی و نوحه خوانی درخدمت شما خواهیم بود.

دیدار به قیامت.....